قلب تو قلب پرنده پوستت اما پوست شیر؛ زندون تن و رها کن ای پرنده پر بگیر...
هیچکس فکرش را هم نمی کرد که این بیت زیبای خواننده مشهور ایرانی بتواند در قلب یکی از ماندگارترین سکانس های سینمای ایران جای بگیرد. برادران محمودی که شاید کمتر کسی اسم آن ها را شنیده باشد، با یک فیلم نامه حساب شده و دقیق توانستند اثری زیبا و ماندگار از خود در سینمای ایران بر جای بگذارند. البته، نقدهایی نیز بر این فیلم وارد است که به عقیده بسیاری از مخاطبان و منتقدان ممکن است دلیل وجود چند ابهام بزرگ در فیلم، قربانی شدن آن توسط تیغ ممیزی ارشاد باشد. هنوز هیچکس نمی داند که منصور (مجتبی پیرزاد) چگونه به پرونده درختی دستبرد زده و چرا بعد از کشتن ساحل کشور را ترک نکرد!
و این که چگونه یک نفر می توانسته تا این حد باهوش باشد و تمام پازل های نقشه خود را اینقدر حرفه ای و هوشمندانه کنار هم بچیند. با این حال، بازیگردانی و فیلنامه داستان به قدری حرفه ای و تمیز بوده است که شاید بتوان به سادگی از روی این ایرادات مهم گذشت. با نقد و بررسی سریال پوست شیر همراه ما باشید.
پوست شیر با هنرمندی هادی حجازی فر (نعیم مولایی)، شهاب حسینی (سرگرد محب مشکات)، علیرضا کمالی (رضا پروانه)، پانته آ بهرام (لیلا برزگر) و پردیس احمدیه (ساحل مولایی، دختر نعیم) داستان مردی (نعیم) را روایت می کند که بعد از 15 سال از زندان آزاد می شود و برای دیدن دختر خود (ساحل) لحظه شماری می کند. ساحل که بعد از گذشت 15 سال دیگر نمی خواهد نعیم را ببیند، با پادرمیانی رضا پروانه دوست صمیمی نعیم بالاخره راضی به ملاقات پدر خود می شود. نعیم و ساحل برای تفریح به سفر شمال می روند که در راه بازگشت ساحل توسط یک باند مخوف ربوده و به قتل می رسد. حال نعیم به کمک دوست صمیمی خود یعنی رضا پروانه و صدرا (مهرداد صدیقیان) برای یافتن قاتل و گرفتن انتقام بسیج می شوند.
در طول داستان نیز سرگرد مشکات که دختر او نیز قبلا توسط یک قاتل زنجیره ای به نام درختی به قتل رسیده است پرونده قتل ساحل را برعهده می گیرد.
در طول داستان پوست شیر پلیس همواره یک گام از نعیم و دوستانش در جستجوی سرنخ ها عقب تر است؛ دلیل این امر هم وجود نظام بروکراسی در نیروی انتظامی است که همواره سعی دارد مضنونین به قتل را با رعایت قوانین و چارچوب های تعریف شده و بعضا منسوخ شده به دام بیندازد. در اینجا کارگردان به خوبی نقد خود را به چنین نظامی وارد می کند و تلاش می کند ضعف های پلیس آگاهی را به چالش بکشاند. البته، این یک تابوشکنی بزرگ در تاریخ سینمای ایران است، چراکه پیشتر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هرگز مجوز ساخت چنین فیلم هایی را صادر نمی کرد.
اگر نگاهی به فهرست بازیگران سریال بی اندازید، خواهید دید که تهیه کننده برای نقش های کوتاه و حاشیه ای نیز از بازیگران مطرح سینمای ایران استفاده کرده است. به طور مثال، کامران تفتی که نقش نریمان (یکی از مضنونین به قتل ساحل) را بازی می کند، به تنهایی می تواند کاراکتر اصلی یک سریال مهم باشد. اما در سریال پوست شیر تنها در یک سکانس 3 الی 4 دقیقه ای ایفای نقش کرده است. این موضوع برای بابک کریمی و رامین راستاد نیز صدق می کند که هر کدام تنها چند سکانس بسیار کوتاه را بازی می کنند. همین مسئله باعث شده است تا تمامی نقش های داستان به خوبی ایفا شوند و جای هیچگونه نقدی از خود بر جای نگذارند.
یکی از نقاط قوت فیلم، پایان بندی های جذاب هر قسمت است. پایان هر قسمت یک تکه از پازل داستان در جای خود قرار می گیرد. به طوری که در هر قسمت مخاطب یک سرنخ مهم از قاتل به دست می آورد و حدود یک هفته بی صبرانه منتظر می ماند تا قسمت بعدی داستان را تماشا کند. این موضوع تا قسمت پنجم فصل سوم سریال ادامه دارد، تا این که سرگرد مشکات با هوش و ذکاوت خود قاتل را دستگیر می کند. اما نکته اصلی داستان این است که منصور (مجتبی پیرزاد، قاتل ساحل) هیچ ردی از خود برجای نگذاشته و پلیس کار سختی برای ثابت کردن این که منصور قاتل اصلی است دارد.
کارگردان در این سریال با فلش بک های به موقع و نشان دادن سکانس های مختلف از هر بازیگر به خوبی شخصیت آن ها را به مخاطب معرفی می کند. این موضوع در معرفی منصور که بعد از 21 قسمت وارد داستان می شود بسیار مشهود است. از آنجایی که قتل ساحل مولایی بسیار هوشمندانه و حرفه ای انجام شده است، بی شک تمام مخاطبان انتظار این را دارند که یک قاتل مرموز و کاریزماتیک را مشاهده کنند. اوج قضیه آنجایی رقم خورد که کارگردان از یک بازیگر بااستعداد اما کم نام نشان برای شخصیت مهم داستان خود استفاده کرد. با توجه به وجود بازیگران سرشناسی نظیر علی استادی که تا قبل از دستگیری قاتل داستان یعنی منصور در فیلم حضور پیدا نکرده بودند، هیچکس انتظارش را هم نداشت که مجتبی پیرزاده شخصیت منصور را بازی کند. کارگردان 2 قسمت را برای معرفی شخیصت منصور در نظر می گیرد
یکی از مهمترین نکاتی که در فیلم های جنایی شاهد آن هستیم، تقابل های پلیس و تبهکاران است. هنرنمایی شخصیت های مهم داستان نظیر شهاب حسینی، مجتبی پیرزاده، آناهیتا افشار، بهزاد خلج و هادی حجازی فر در تقابل های دونفره بسیار حرفه ای و کلاس بالا است. اوج قضیه زمانی رقم می خورد که سروان رسول فولادوند (بهزاد خلج) برای بازجویی منصور به اتاق می رود و با شیوه های کلیشه ای و منسوخ قصد دارد اتهامات او را تفهیم کند. این همان جایی است که کارگردان سعی دارد هوش و ذکاوت منصور را به رخ پلیس بکشد و نقدهای خود به نظام بوروکراسی موجود در نیروی انتظامی را وارد سازد. حال بعد از شکست خوردن رسول، همه مخاطبان منتظر تقابل شهاب حسینی (سرگرد مشکات) و مجتبی پیرزاده (منصور) هستند.
کارگردان در این سریال از متد فیلمبرداری هَندی کَم بهره برده است. به طوری که دوربین در دستان فیلمبردار قرار دارد و تکان خوردن های طبیعی دست او حین فیلم برداری، به فیلم روحی تازه بخشیده است. این کار باعث می شود تا مخاطب حس لایو بودن سریال و سکانس های آن را به خوبی درک کند.
شاید تنها بامداد افشار می توانست یک موسیقی درخور و جذاب را برای چنین سریالی بسازد. همانطور که می دانید موسیقی متن جلوه ای تازه به فیلم می بخشد و آن را از یکنواختی درمی آورد. اوج موسیقی متن فیلم آنجایی است که منصور به یاد گذشته تلخ خود می افتد و در سرویس بهداشتی آگاهی بدون صدا اشک میریزد و خنده های هیستریک می کند. موسیقی متن در این سکانس بسیار غمگین و تامل برانگیز است، به طوری که انگیزه قتل یک روانپریش را به مخاطب بیان می کند و دنیای عجیب و غریب چنین انسان هایی را به تصویر می کشد. این همان جایی است که برخی از مخاطبان سریال نگاهی ترحم آمیز به قاتل مخوف سریال پیدا می کنند و گاهی دلیل او برای قتل ساحل را توجیه می کنند.
کارگردان سریال را بسیار منطقی به پایان رساند. دیگر خبری از سورپرایزهای کلیشه ای فیلم های جنایی نبود. پلیس برای اولین بار پیروز میدان نبود. قاتل اصلی داستان به طور منطقی توسط پدر ساحل که تمام زندگی اش را بخاطر عقده های منصور در تاریکی می دید کشته شد. بیش از 90 درصد سرنخ ها و پازل های داستان به طور منطقی در کنار هم قرار گرفتند. انگیزه قاتل که به زعم بسیاری از مخاطبان بیهوده و غیرقابل توجیه بود، خیلی هوشمندانه باورپذیر می شود. سکانس آخر فیلم نیز با آهنگی زیبا و قاب بندی هادی حجازی فر (نعیم مولایی) به پایان می رسد.
کارگردانی که سریال را به اتمام رساند، چینشی را ارائه داد که در سال های گذشته به راحتی به دست نیامده بود. در این چینش، شخصیت های سریال به تنهایی تبعید شده و در غم از دست دادن شخصی عزیز، به سر برده اند. اما نعیم، شخصیت اصلی سریال، با مرگ منصور به آرامش رسیده و دیگر خشمی درون خود ندارد. او می داند که آینده ای برایش ندارد و سرنوشتش را می شناسد؛ به نظر می رسد او تنها شخصی در اطرافش است که سرنوشتش را می داند.
در سکانس پایانی سریال، نعیم به تنهایی بر روی نیمکتی نشسته و به آسمان نگاه می کند. هوای سرد زمستانی بر تن او می وزد و او خاطرات خود را به خاطر می آورد. این خاطرات، تنها چیزی هستند که تا لحظه آخر زندگی اش با او خواهند بود. به نظر می رسد که این سکانس، به جایی که مخاطبان ایرانی دوست دارند، یعنی صحنه هایی که احساسات عمیقی را برایشان به اشتراک می گذارد.